در توصیف اخلاقیات و رفتار شهید، مادرش با ذکر مواردی میگوید: «او خیلی فرمانبر بود. در کارهای مزارع به تنهایی کارها را انجام میداد. به مردم محل نیز کمک میکرد. زمانی که به نانوایی میرفت نانی را که برای خود میگرفت به دیگری میداد و دوباره در صف قرار میگرفت به افراد نیازمند که توان اقتصادی کمی داشتند، کمک میکرد. حتی حقوقش را به من میداد. به حجاب خیلی اهمیت میداد.»
خاطراتی از همسر و فرزندان شهید: دختر کوچک شهید میگوید: «روزی در مجلس عروسی بودم، روسری سرم نبود و حجابم کامل نبود. خیلی بچه بودم او مرا به خانه آورد و دعوا کرد که چرا حجابم را رعایت نکردم.»
پسر شهید: «من در زمان شهادت پدرم 5 سال بیشتر نداشتم. تنها چیزی که از آن زمان به یاد دارم، این بود که، پدرم من و خواهر بزرگم را با گاری دستی به مهد کودک میبرد.»
از زبان همسر شهید: «روزی که به جبهه میرفت، با بچه ها به بدرقه رفتیم. هر کاری کردم که او را پشیمان کنم، فایدهای نداشت و گفت: باید بروم من عشق حسینی دارم.»
دختر دیگر شهید میگوید: «روزی ما، خواهرها و برادرها شلوغ میکردیم، پدرم صبرش تمام شده بود و ما را به درخت بست. وقتی مادرم از ما طرفداری میکرد، به او میگفت اگر جلو بیایی، تو را هم به درخت میبندم. این خاطره شیرین هیچگاه از ذهنم بیرون نمیرود. پدرم با وجود عصبانیت اما خندان بود.»