نام پدر : سید محمد
تاریخ تولد :1343/05/01
تاریخ شهادت : 1364/05/12
محل شهادت : سر دشت

زندگی نامه

شهید «سیداحمد هاشمی‌نژاد»

نام پدر: سیدمحمد

امام خمینی(ره) سربازانش را کودکان در گهواره می‌دانست. آری! گواه این سخن را باید در سال 1343 از گریه‌های نوزاد تازه به دنیا آمده «سیدمحمد و مریم» از روستای «بایع‌کلا»ی شهرستان نکا جویا شد.

هفتمین فرزند خانواده که به عشق محمد(ص)، «احمد» نامیده شد تا بتواند باب‌الحوائج پدر و مادرش شود.

سیداحمد به محض این‌که چشم باز کرد، با دستان پینه‌بسته پدرش مواجه شد؛ خانواده‌ای تنگدست، اما سرشار از دین و ایمان به خدا و ائمه اطهار. اگرچه، این تنگدستی باعث نشد که پدر، مانع تحصیل فرزندانش بشود. از این‌رو، سیداحمد، همراه با دیگر هم‌سن و سالانش، راهی مدرسه شد و دوران ابتدائی را در مدرسه روستایش گذارند. او حتی، علاوه بر کار کردن در مزرعه، برای ادامه تحصیل در دوره راهنمائی، به یکی از مدارس نکا رفت‌وآمد می‌کرد.

سیداحمد که از همان کودکی، بارقه‌های دینی در وجودش شکل گرفته بود، از ابتدای جوانی، نمازش ترک نمی‌شد. او حتی از همان دوران، توجه به محرمات را مهم می‌دانست.

خداوند، چنان بر دل شیدایی سیداحمد نظر کرده بود، که مجلس روضه‌خوانی و سوگواری سید و سالار شهیدان، مأمن همیشگی این جوان بود.

از خصوصیات اخلاقی و ایمانی او، همین بس که در محل، به یک جوان دوست داشتنی تبدیل شده، همیشه از او به نیکی یاد می‌کردند. با آن‌که از نظر مالی تنگدست بود، اما همیشه در امور خیر بر دیگران سبقت داشت. او در کنار کمک به پدر در زمین کشاورزی، به کار مکانیکی نیز مشغول بود.

با اوج فعالیت‌های انقلابی، او نیز همراه با دیگر جوانان خمینی(ره)، به صفوف مبارزه با طاغوت پیوست و در مقابل طاغوتیان قد علم کرد. او که در تظاهرات ضد پهلوی، شرکت فعالی داشت، بر هر مسلمانی واجب می‌دانست که حکومت طاغوت را بر نتابد.

پس از تشکیل سپاه پاسداران به فرمان امام خمینی، دل شیدایی سیداحمد، شیفته پاسداری از آرمان‌های الهی شده بود؛ اما یورش ناجوانمردانه ارتش بعثی عراق به مرزهای کشور، موجب شد تا سیداحمد، عطش حضور برای جبهه و مقابله با دشمن را پیدا کند. لذا، او در دی ماه 1361، به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و چهار ماه در مناطق عملیاتی حضور داشت. سپس با بازگشت به مازندران، به دلیل شوق زیادی که برای عضویت در سپاه داشت، در اول اسفند 1362، لباس سبز پاسداران نکا را بر تن کرد و به مدت شش ماه، راهی جبهه‌ سردشت شد. او در سردشت، فرمانده عملیات پاسگاه محل خدمتش بود.

شجاعت و دلاوری سیداحمد، زبانزد تمام رزمنده‌ها، به‌خصوص فرمانده سپاه بود؛ به‌گونه‌ای که او در عملیات‌های سختی که کسی جرأت حضور نداشت، حاضر می‌شد.

برادرش «سید‌حسین» نقل می‌کند: «در منطقه سردشت، هر زمان محوری در حوالی پاسگاه مورد حمله ضد انقلاب قرار می‌گرفت یا نیروها به کمین می‌خوردند، فرماندهی وقت، سیداحمد و گروهانش را برای کمک به آن منطقه می‌فرستاد. به نقل از دو پاسدار، در سال 1363، منطقه‌ای در محور سردشت، به نام شهید «ضرغامی» به محاصره ضد انقلاب در آمده بود. چون شب بود و فرمانده محاصره شده بود، مدام از پشت بی‌سیم، نام سیداحمد را صدا می‌زد تا به کمک‌شان بیاید. کسی جرأت نداشت شبانه به سمت قلّه حرکت کند؛ امّا سیداحمد با گروهش، اعلام آمادگی کرد و صبح زود، به سمت منطقه محاصره شده رفت. ساعت سه بعدازظهر، یک‌مرتبه بی‌سیم با صدای الله اکبر، اعلام کرد که او با مواد غذایی و مهمّات رسید. بعد صدای تکبیر در سپاه سردشت بلند شد و محاصره در هم شکست.»

دلیری او در نبرد با دشمن، به خاطر ایمان و اعتقادش به خداوند بود. تا حدی که او به چنان روحانیتی دست یافته بود که مرگ را بازی می‌گرفت. اگرچه، او مرگ در راه خدا را سعادت می‌دانست و از آن نمی‌هراسید. این صداقت در گفتار و عمل، موجب شد تا خداوند به او نظر بیندازد و گلچین امّت پیامبر شود.

و سرانجام، او در 12 مرداد 1364، در منطقه‌ای از سردشت، در اثر انفجار مین، ندای «ارجعی الی ربک» پروردگار را می‌شنود و به درجه رفیع شهادت می‌رسد. سپس، بعد از تشییع با شکوهی، در «امام‌زاده ذکریا»ی زادگاهش به خاک سپرده می‌شود.

 


وصیت نامه

     *وصيت­نامه شهید سيداحمد هاشمي­نژاد*

 

 بسم الله الرحمن الرحيم

 َلا حَولَ وَلا قوَّةَ الّا بالله اَلعَليِّ العَظيم.

أَشهَدُ أن لااله الاالله وَ أشهَدُ أن محمد رسول­الله

ضمن اقرار به وحدانيت باري­تعالي و نبوت جميع انبيا از آدم تا خاتم النبيين، محمدبن­عبدالله (ص) و همچنين ايمان به چهارده اختر تابناك الهي از حضرت رسول اكرم تا حضرت مهدي (عج) و در زمان غيبت امام دوازدهم رهبر عالميان، ولايت برعهده فقهاي جامع الشرايط كه رأس آن حضرت امام خميني مي­باشد، اقرار مي­نمايم. سپاس خداي باري­تعالي كه به ما نعمت سلامتي عطا كرده است و مرا در زماني متولد كرده كه قانون الله و نقش ولايت در جامعه در حال اجرا مي­باشد. سپاس مي­گويم خداي را كه مرا در جواني بيشتر از اين نگذاشته قلب سياه و تاريك­ام ظلماني­تر شود. خداي را سپاس مي­گويم كه به من فهم رفتن در راه خودش (حق) را به من عطا كرده است. خدايا از گناهان من حقير درگذر و من را به راه نيكي و پاكي هدايت فرما. بار الهي! اگر عمر من به فرض پنجاه سال است، آن را بگير و به قدر يك چشم برهم زدن عمر رهبرم بيفزا. خدا! جواني گولم زد، گناه نمودم، نعمت دادي، شكر آن را نياوردم. همت­ام دادي، ليكن بي­همتي نمودم. اين ايمان، قرآن، شرف و حيثيت دادي، به آن اعتنا نكردم. نمي­دانم با چه رويي به درگهت بيايم. بارالهي! به حق خون حسين مظلوم كه اين خون او چه خوني است كه چشم ما لايق ديدن بركت آن خون را ندارد. بار الهي! مرا به راه راست هدايت كن و مرا جزء سربازان اسلام قرار بده. اگر لياقت دارم، شهادت را نصيب­ام گردان.

سخني با شما پدر و مادر عزيز و از طلا گران­بهاترم دارم. نمي­دانم اين زبانم با چه رويي قادر به طلب رضايت از شما است. الان كه در حال نوشتن وصيت­نامه خود مي­باشم، نمي­دانم كه چگونه شما را نسبت به خود راضي كنم. در طول عمر كوتاهم آن­قدر شما را آزرده­ام كه نمي­دام راضي­تان بنمايم و در آن دنيا برگه رضايت از شما دريافت نمايم. ولي اين را مي­دانم با اين همه حال دوستم داريد و مي­دانم اين پدر و مادر كه اگر خبر شهادت مرا به شما بدهند، ناراحت مي­شويد، ليكن صبرتان بر خدا زياد است إن­شاءالله زيادتر هم مي­شود و مي­دانيد كه خداي متعال مي­فرمايد آفرين بر شما كه خوب امانتداري بوديد كه از شما تشكر خواهم كرد. پدر عزيزم! همچون كوه استوار باش و مگذار كه يك لحظه افراد فرصت­طلب از گرد راه برسند و دست­رنج تو را كه همان خون فرزندانت مي­باشد، از تو بگيرند و اجر شما را در مقابل خدا ضايع نمايند.

         مادرم نكند گريه كني بر سر خاكم هرگز         نكند اشك بريزي بر سر تربت پاكم هرگز

         نكند جامه­ي مشكي به تن خويش كني             اگر هم مادريت صبر تو را برده زكف

         گريه كن بر همه ياران حسين­بن­علي (ع)        گريه كن بهر علي­اكبر و عباس و ديگر يارانش

                                        كه لب تشنه زصد زخم بدن كشته شدند

برادرانم! برادران حزب­اللهي! برادرانم! برادر خود را الگو قرار دهيد، نه من را و از او سرمشق بگيريد. بيشتر براي اسلام و انقلاب خدمت كنيد و هي نگوييد جبهه چون حزب­اللهي است كه بايد اين انقلاب را با همه ابعادش نگهداري نمايد و به صاحب اصلي­اش ولي­عصر (عج) تحويل بدهد كه خداوند متعال پشتيبان و نگهدار همه شماست و مواظب باشيد كه ضد انقلاب سوء استفاده ننمايد و در همه جا نقش داشته باشيد و تا آن­جا كه مي­توانيد در فعاليت­هاي مذهبي شركت نمايد و گوش به فرمان امام امت، بنيان­گذار جمهوري اسلامي و ولايت فقيه باشيد و قدر ياران امام همانند آيت­الله مشكيني و برادر رفسنجاني را بدانيد. خواهرانم! خواهران حزب­اللهي! ممكن است شما فكر كنيد كه چرا اين شهادت، فيض شهادت تنها نصيب برادران مي­شود، ليكن اي خواهرانم! اين را بدانيد كه شما در سنگر حجاب و مسجد و مدرسه و غيره خصوصاً تربيت فرزندان­تان خيلي كوشا باشيد كه فعاليت شما از خون ما پرارج­تر و كوبنده­تر است و نيز فيض آن كمتر از شهادت نيست. و امّا آخرين كلام به افراد ضد انقلابي كه مي­خواهند خون شهدا را پايمال نمايند، بدانيد كه ديدار ما در روز قيامت و در سرپل صراط مي­باشد. به اميد روز ديدار در قيامت.

خدايا، خدايد تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار. 

و در ضمن هركجا كه پدر و مادرم مي­دانند مرا دفن كنند.

     الا اي هم­وطن نامم اگر خواهي، سيد احمدم من        اگر از علت مرگم شوي جويا، شهيدم من

   اگر پرسي تو ايام شهادت يا مكانش را                        به مرز سردشت ز دنيا بريدم من

   اگر پرسي چه آمد بر سرم هنگام جان دادن                 به وقت مرگ مهدي را كنار خويش ديدم من

   صبا با مادرم برگو كه ناكامم مپنداريد                       كه در وضعي خوش و زيبا به كام دل رسيدم من

   خداوندا تو صبري كن عطا بر مادر زارم                     كه خود داني ز فرزندان او دوم شهيدم من

والسلام

خدا يار و نگهدارتان باشد.

مورخ 5/1/63

امضاء سيد احمد هاشمي­نژاد

به اميد پيروزي اسلام