در توصیف ویژگیها و سجایای اخلاقی شهید، مادرش با بیان مطالب و خاطرهای ارزشمند و مفید میگوید: «من از 6 سالگی نماز را به او یاد دادم. آن موقع به جلسات قرآنی که میرفتیم، او هم همراهم میآمد. با شوق و ذوق فراوان در کنارم مینشست و گوش میداد و هنگامی که به خانه میآمدیم از من در مورد موضوع جلسه سوال میکرد. بچهای حرف گوش کن و مطیع بود. به خریدهای خانهام رسیدگی میکرد. تقیّد به انجام عبادات، خصوصاً نماز داشت و واجبات دینی را با علاقهای زیاد انجام میداد. در رفتار با دوست و آشنا، طوی بود که آنان به سرش قسم میخوردند. از فحش و ناسزا خیلی متنفر بود و حساسیت نشان میداد.
روزی که میخواست به جبهه برود، آن روز عیدقربان بود. ما مشغول خوردن ناهار بودیم. پدرش به بچهها گفت: اگر روزی برسد و بگویند، شما فرزندانتان را در راه خدا قربانی نمیکنید؟ کدام یک از شما راضی به این کار هستید. سید مرتضی فوری دستش را بلند کرد و گفت: «من راضی هستم که در راه خدا بروم.» ما هم او را تشویق میکردیم. اسلحه برایش بزرگ بود و نمیتوانست آن را به دوش بگیرد. پدرش گفت: حداقل چند ماه صبر کن و نرو تا کمی بزرگتر شوی. ولی سید مرتضی گفت:« نه، شما حاضرید بچههای مردم بروند، ولی بچههای شما نروند؟ »
خلاصه با رضایت خانواده، خیلی خوشحال شد. در پوستش نمیگنجید. انگار داشت پرواز میکرد و به بهشت میرفت.»