نام پدر : میر قلی
تاریخ تولد :1347/11/10
تاریخ شهادت : 1367/01/13
محل شهادت : خرمال

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید سید مصطفی هاشمی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتار معشوقم را قبل از گشودن سخنم آغاز می کنم:

 (فلیقاتلوا فی سبیل الله الذین یشرون الحیوه الدنیا بالاخره و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما)

پس باید قتال کنید در راه خدا با کسانی که می فروشند دنیا را به آخرت و کسی که جنگ کند در راه خدا کشته شود یا پیروز شود اجر عظیمی دارد.

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم                        راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت                       رخت بربندم تا ملک سلیمان بروم

در ره او چو قلم گربسرم باید رفت                          با دل دردکش و دیده گریان بروم

پروردگارا! دلایل وجودت و علت وجودم حقیقت صفات کمال و جمالت و حقارت بنده ات و عظمت کرم و عدلت مرا شیفته کرده است و آگاهانه با چشمی باز و قلبی مملو از عشقت و با افکاری سرشار از معرفت به سویت گام می نهم تا جسم فانی مراکه بر تمام موجودات ارزانی بخشید بهراهداف مقدست ارمغان آورم. ای معشوق من ادعای عاشقی سخت و سخنش سختر و حال بنده ای در قعر گرداب معاصی غوطه ور بود و خود را عاشقی بیش نمی خواند. لبیک معشوق او را نمی شناخت با تو سخن می گوید خدایا خود می دانی که شرمسار از کثرت گناهان و قلت عبادتم و خود را شایسته آن نمی دانم که با تو لب به سخن گشایم اما اقیانوس رحمت بیکران تو وادارم می کند که از گناهان چشم پوشی کنم و چه خوش گفت آن عاشق خسته دل.

الهی ان اخذتنی بجرمی            اخذتک بعفوک                و اخذتنی بذنوبی               اخذتک بمغفرتک

خدایا! اگر مرا به معاصی و جرائمم مواخذه کنی تورا مواخذه می کنم به عفو و مغفرتت. خدایا! شرمندگی ام از آن است که آفتاب وفا کرده و روز می تابد ماه عهد کرده و شب منور می شود ستارگان پیمان بسته اند و می درخشند و اما این سست عهد چه ناپایدار است خود را عاشقی بیش نخوانده و عهده عاشقی را وفا نکرده.

خدایا! اولین عاشقی نیستم که پذیرایم نباشی خدایا چه کنم که معشوقی جز تو نیافتم و به کسی جز تو دل نبستم. خدایا! پروردگارا! لایقم دار آن چه را که در این میان جز خون نباشد و دوست دارم بهر وصالت چکیده های خونم سرمه چشمانم باشد تا بتوانم بهتر حقیقت را ببینم و با بالهای سبک تری به سویت پرواز کنم.

ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمده ایم                 از پی حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم وز سر حد عدم              تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

یا مقلب القلوب! عشقت مرا چون مجنونی در بیابانهای غرب و جنوب سرگردان کرده و آن وجودت قلبم را شیدایی تو کرده. ای محول الاحوال! در وجودم غوغا به پا کرده ای سینه ام را از عشق خود آتش زدی روحم را در طلب لقایت خود به پرواز کشانده ای و اینک هر لحظه به صد خیال و صد مسیر به جستجویت برمی خیزم تا به شوق وصالت وجودم را به پای عشقت بسوزانم و به آذرخش افکنم تا به سویت پرواز کنم. خداوندا! نمی دانم چرا از اینکه همه آرامش می خواهند و من آتش عشقت را می طلبم همه عقل می طلبند و من دیوانگی وصالت را همه دوا می خواهند و من آرزوی درد و غمت را دارم همه جان می خواهند و من دوست دارم بدنم از دست کین قطعه قطعه شود همه آب گوارا خواهند و من شراب عشقت را همه کاه خواهند و من کوه را همه راه صفا خواهند من چاه بلایت را. آری، آری بر سر کوی دوست خویش دیوانه گشتم و دوست دارم که بر بلندای کوی دوست بمانم تا جان سپارم و در منای دوست حقیقت عشق را مرسوم نمایم. آری این جمله دعای افتتاح شرح احوال من است که می فرماید:

«الهی انک تدعونی فاوی عنک تتحبب الی فاتبغض الیک»

دوری از مهر رخت ای مه تابان تاکی                      ریزم از دست غمت اشک چو باران تا کی

نرسد دست به دامان وصالت تا چند                      آخر ای صبح امید این شب هجران تا کی

مادرم! به سخنی از سخنان پیامبراکرم(ص) گوش فرا ده:

 «فوق کل ذی بربر حتی یقتل فی سبیله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر»

فرق است بین نیکوکاران و بالاترین نیکی کشته شدن در راه خدا می باشد.

مادرم! در طول زندگی، تو نزدیک ترین و مهربان ترین فرد برایم بودی. مادرم! نامت آنقدر زیباست که دوست دارم ذکر آن را کنم. وجودت آنقدر باارزش است که میل هجرت ندارم اما هجرتم به سوی آنکسی است که به ما وجود بخشید. مادرم! هجرتم به سوی رستگاری است که حسین(ع) گذر کرد. آری مادرم! اینک فرصتی دست داده که درودهای خویش را بر شما بفرستم. درود ای مادرم! درود بر تو ای مروارید وجودم. درود بر تو ای مادرم که عطوفتت در قلبم نمایان است. درود بر تو ای مادرم! که مهر و صفایت درون قلبم نشسته و دوست دارم که سنگرم را شکافته و مهرت را تجسم کنم. دوست دارم باری دیگر رخسار نیکویت را زیارت کنم. مادرم! دوست داشتم شب هجران کنار سنگرم می نشستی و به زمزمه های دوستانم گوش فرا می دادی. مادرم! دوست داشتم در کنارم بودی و شاهد و نظاره گرجان سپردن بهترین دوستان من بودی. مادرم! کاش بودی و حکایت حماسه ها را با چشم خود شاهد می شدی که چگونه دوستانم در آخرین لحظات جان دادن شان از شدت تشنگی آب را به هم رد می کردند و یکی پس از دیگری با ذکر یا حسین عطشان جان می سپردند. آری مادرم! در این جا حکایتها دارد که زبان قاصر از سخن آن است. آری مادرم! ای کاش! بودی و داستان شب وداعمان را برایت تعریف می کردم. وداع، گریه نیست وداع، دعا نیست وداع، ذکر نیست وداع، شب زنده داری نیست وداع خداحافظی برای یک مسافرت طول و درازی است که دوستان رضایت شفاعت همدیگر را می طلبند مادرم! می دانم جای خالی مرا در کنارت احساس می کنی. مادرم! می دانم که هر وقت سر بر بالین می گذاری دوستت داری در آغوش گرم خویشتن نوازشم کنی. اما مادرم! چه می شود باید رفت ارزش ما در رفتن است. مادرم! عمل  تو در نبودن من راضی بودن به رضای خداوند بزرگ ترین اجر است که باید درنظر بگیری. مادرم! دوست دارم در نبود من تبسم بر لبانت غنچه کند و آن چشمانی که ماه ها به انتظارم به در دوخته بود گریان نباشد. مادرم! بخدا قسم آخرین جمله ای را که دارم می نویسم اشک از گونه هایم جاری می شود و گفتن خیلی برایم دشوار است ازاینکه شرمسارم نتوانستم در این مدت اداء وظیفه کنم امیدوارم هر بدی از این فرزند بی لیاقت دیدی مرا عفو نمایی.

اما تو ای پدر عزیزم! بدان که اینک من با سلاح عشق و ایمان به ذات حق و با اسلحه ای گرم همچون کوه استوار برای دفاع از مملکت اسلامی خویش با متجاوزین می ستیزم. پدرجان! اکنون پس از سالها فکر می کنم که بهترین و گوهربارترین لحظات عمرم فرا رسیده و با گامهای استوار و چابک به طرف معشوق خویش می روم و احساس می کنم لحظه هایی که به دنبالش می گشتم اینک فرا رسیده و خدایم مرا می خواند و می روم تابه لقای او سر تسلیم فرود آورم. پدرجان! ما چه بکشیم و چه کشته شویم در این راه پیروزیم و این تنها فرق اساسی است که مکتب ما با سایر مکاتب دارد. حال فرصتی دست داده که درودهایم را بر شما بفرستم درود بر تو ای پدر بزرگوارم! که زحمات زیادی را برای به تکامل رساندنم متحمل شدی و درود بر تو ای پدر بزرگوارم! که با آن دسته پینه بسته ات به دعا می ایستادی و خواهان رستگاری ما بودی. پدرجان! در این مرحله حساس صبر وسکوت معنی ندارد پدرم! برایمان ننگ است که مسلمانان ممالک دیگر به زیر شلاق ستمگران، آزادی از آنان سلب گردد و ما نظاره گر باشم.

آری پدرجان! آزادی موقعی برایمان معنی پیدا می کند که ذلت بر دیگر برادران مسلمان وجود نداشته باشد پدرجان! چگونه آسوده باشیم که از جوشش خونهای رگ مسلمانان فلسطین و لبنان و افغان و سیاه پوستان افریقا ندای مظلومیت برمی خیزد. آری باید رفت و قربانی عدالت شد.

اما پدر و مادر مهربانم! من امانتی بودم نزد شما و حال جان ناچیزم را تقدیم او کردم و شما طبق اخلاق این امانت را به خداوند تقدیم کردید و شما ارزشتان از من بیشتر است و والاترین ارزش ها را دارید. اما پدرجان! من در این مدت باعث رنج و مشقت شما بودم و امیدوارم به بزرگواریت مرا عفو نمائی.

 اما تو ای خواهرم! در پوشش حجاب بهترین همره دین خواهی بود و در این عمل شایسته و وظیفه الهی خود، من و تو دوشادوش هم به جهاد خواهیم رفت و تو با جهاد اکبر خود می توانی عملی شایسته تر از عمل من انجام داده باشی و در آن صورت هیچگاه به حال من افسوس نخواهی خورد. خواهرم! باور کن سخن از تو سری نیست سخن از زنجیر و سرپوش نیست سخن از آزادی توست و برای خودت ارزش قائل باش و آزادی خویش را قربانی هیچ مکن. خواهرم! معرفتم به امام حسین(ع) حدی است که چون او مرگ باعزت را چون مرواریدی در صدف در آغوش گرفته ام و امیدوارم شناخت واقعی توبه حضرت زینب(س) حدی باشد که چون او آزاده باشی. خواهرم! امیدوارم در مقابل این همه بدیها مرا عفو نمائی.

 و اما توای برادرم! می دانم غم و اندوه به دلت نشسته و آزرده حالی و هجرتم منقلبت کرده چه می توان کرد دینی است که در ره دوست ادا باید کرد. و شما ای برادرانم! بخدا دوستتان داشتم و هیچ وقت راضی به مشکلات شما نبودم و در نبودتان غم و نگرانی به دلم ره می داد ولی ابراز نمی کردم و تنها خواهشی که از شما دارم آن است که به مفاهیم توحید بیندیشد و کلام حق را در قلوبتان مرسوم و عمل نمائید وفعالیتتان را برای خدمت به اسلام و بسیج کند نکنید و خواهش می کنم اگر موجب اذیت و ازار شما شدم مرا عفو نمائید. وتنها توصیه ای که با برادران بسیج دارم آن است که منسجم باشید از تفرقه بپرهیزید و یک قدرت واحد باشید و سعی کنید اعمال و حرکتتان طبق دستورات حق باشد و همیشه متکی بر حقیقت و مصلحت باشید قبل از آنکه جذب شوید جذاب باشید در مقابل هم تواضع و فروتنی نشان دهید در مقابل فساد و غیره قاطعیت به خرج دهید از معاشرت با اشخاص بیگانه بپرهیزید و امیدوارم دوستان با بزرگواریشان از بدیهایمان چشم پوشی کنند وصیت آخرم آن است که مرا در مزار شهدای آرامگاه معتمدی دفن کرده و شب اول قبر برایم نماز وحشت خوانده و نماز میت را حجت السلام والمسلمین حاج آقا فاضل بخواند و از پدرم تقاضا می کنم که از موجودی خودم برایم نماز و روزه بدهد و مراسم ختم و غیره را آنچه که حاج آقا فاضل فرمودند انجام دهید و امیدوارم حداقل خرج را در مراسم بکار برید.

 

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید سيد مصطفي هاشمي رمي*

 

نام پدر:میرقلي

دربهمن1347 از خانواده­اي كشاورز در روستاي «رمنت» چشم به جهان گشود. پدرش «میرقلي» با داشتن پنج فرزند و مشكلات اقتصادي، هرگز سعي نكرد لقمه­اي حرام بر سر سفره­اش ببرد. او از صبح تا غروب روي زمين كار مي­كرد تا بتواند از پس مخارج خانواده بربيايد.

سيد مصطفي با محبت مادرانه «زینب» قد کشید؛ تا این‌که در هفت سالگی به دبستان دولتي «علي­اصغر»راه یافت. او بااتمام سال اول راهنمايي، به خاطر علاقه شديد به فراگيري علوم ديني، وارد حوزه­ علميه شد و در حوزه­هاي علميه صدر، فيضيه­ مازندران و رستم‌كلاي بهشهر، تا سال 65 از استادان اين حوزه كسب علم كرد.

او به دلیل تربیت دینی والدینش، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به آن، کوشا. علاوه بر آن،با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، به‌خصوص حضرت زهرا(س)، همواره در پی کسب کمال معنوی و انسانی بود.

در بیان خلق‌وخوی او، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت ملاطفت و گشاده‌رویی رفتار می‌کرد و نزدشان از محبوبیتی خاص برخوردار بود.

پس از انقلاب،سیدمصطفی در درگيري با منافقان حضوري چشمگير داشت و حتي يك‌بار به ضرب چاقوي يكي از آن‌ها زخمي شد.

او در سال 63 در کسوت تک‌تیرانداز و مسئول دسته گردان جندالله راهي جبهه مریوان شد.

مادرش با رفتن او به منطقه مخالف بود و بي­تابي مي­كرد؛ اما سیدمصطفیدلش را به دست آورد و او را برای رفتن خودش راضی کرد.

پدرش مي­گويد: «مصطفاي من، پس از مدت­ها از جبهه بازگشته بود. تابستان بود و هوا گرم.داخل اتاق خوابيده بود. آرام به سمت او خيز برداشتم و دستي به صورتش كشيدم. از خواب بيدار شد. او را در آغوش گرفتم و با خودم گفتم: من هفت ماه از فرزندم دور بودم. اين­قدر بي­تابم. پس يعقوب حق داشت از دوري يوسف، بينايي­اش را از دست بدهد.»

سیدمصطفی در طول مدت حضورش در میدان نبرد، سه بار مجروح شده، در بيمارستان­هاي تهران و اهواز و مشهد بستري گشت.

در كارنامه افتخاراتش، عمليات­هاي كربلاي 4  و والفجر 8 می‌درخشد.

او در 9 شهریور1365 به عضویت سپاه درآمد و به عنوان مسئول گشت و شناسائی در واحد اطلاعات ـ عملیات مشغول خدمت شد.

در اسفند 1366 نیز، در کسوت فرماندهگروهان در جبهه حضور یافت.

سیدمصطفی هر دفعه كه از جبهه برمي­گشت، به خاطر اهميتي كه به صله­رحم مي­داد، به منزل دوستان و آشنايان مي­رفت و در مراسم شهدا شركت كرده، در فراق­شان شعر مي­سرود و مداحي مي­كرد.

و سرانجام، او در 12/1/67 مصادف با تولد امام‌زمان(عج)،طی عمليات والفجر 10 در خرمال عراق بر اثر تركش خمپاره به آرزوي ديرينه­اش رسيد و به نداي حق لبيك گفت. پيكر پاكش نیز در آرامگاه «معتمدي» بابل آرام گرفت.