نام پدر : غلام حسن
تاریخ تولد :1342/04/25
تاریخ شهادت : 1363/03/09
محل شهادت : پاسگاه زید

خاطرات

پدرشهید می گوید : دفعه ی آخری که می خواست برود شب اش همه ی خواهرها و برادرها و دامادهایش را جمع کرده بود و دیدار آخر خیلی زیبا بود. مادرش را آنقدر بوسید تا از مادرش رضایت بگیرد و با روحیه ی بازی رفت؛ وقتی به جبهه رفت زیاد نمانده بود، 10 روزی بیش تر نمانده بود و زنگ زد: مادر! ما اینجا کاری نداریم شاید من فردا بیایم و گفت: یا خودم می آیم یا خبرم. مادرش گفت: خودت بیا. روز نهم در مغازه بودم که خبر شهادتش اش را آوردند.

مادرشهید می گوید : نوه ی من و دختر من با هم بودند که نوه ی من به دخترم گفت: برو کبریت بیاور. او گفت: نه! مادرم مرا دعوا می کند. نوه ام گفت: نه! مادربزرگ دعوا نمی کند. او بدون این که به من بگوید کبریت را می گیرد و می برد روی پشت بام کبریت را که روشن می کند چون آن بالا گهواره و کارتن بود آتش می گیرد یحیی هم مشغول نماز بود، من آمدم گفتم: یحیی جان! نمازت را قطع کن بیا برو بالا آتش شعله ور شده، نمازت را قطع کن. او نمازش را قطع نکرد و ادامه ی نمازش را انجام داد و وقتی نمازش تمام شد آتش را خاموش کرد.