نام پدر : علی جان
تاریخ تولد :1344/01/06
تاریخ شهادت : 1366/04/01
محل شهادت : 0

زندگی نامه

                                  *زندگی نامه شهيد جواد نيك‌پرور*

 

نام پدر: عليجان

اگرچه نوروز 1344 به ششمين طلوع خود رسيده بود، امّا طنين صداي گريه‌اش در كاشانه «عليجان و نفيسه»، خود نويد بهاري ديگر، براي اين زوج کشاورز زحمتكش بود.

روزهاي شيرين كودكي «جواد»، در طبيعت زيباي «پلك سفلي» سپري شد.

تا اين‌كه در هفت سالگي به دبستان راه يافت. سپس، با گذر از مقطع راهنمائي در مدرسه «خانزاد» آمل، وارد دبيرستان «آيت‌الله طالقاني» فعلی همين شهر شد؛ اما دانش‌آموز پايه دوم اين مقطع بود كه به عشق جبهه، ترك تحصيل كرد.

جواد كه تحت‌تأثير انديشه‌هاي دكتر شريعتي و شهيد مطهري بود، در ايّام انقلاب نيز، پابه‌پاي ديگر مردم كوچه و خيابان به صف تظاهرات‌كنندگان ضدّ طاغوت پيوست.

خواهرش «فاطمه» در این مورد می‌گوید: «با این‌که زمان انقلاب بیشتر از چهارده سال نداشت، اما از درک سیاسی بالایی برخوردار بود. او در راهپیمائی‌های قبل انقلاب، و همچنین در درگیری‌های آمل حضوری فعال داشت.»  

او بعد از تشكيل كميته، به عضويت اين نهاد در آمد و سپس به مدّت هفت، هشت سال، در همين مجموعه مشغول به كار شد.

جواد در سن هفده سالگي، رهسپار ميادين نبرد با دشمن شد.

فتح خرمشهر و عمليات فتح‌المبين، از جمله آوردگاه حضور اين پاسدار مازندراني به شمار مي‌رود.

پدرش می‌گوید: «پس از سه بار اعزام، به او گفتم: تو تکلیفت را در قبال این مردم انجام دادی؛ بهتر است کمی هم به دَرسَت برسی. در جوابم گفت: پدر، دشمن به خاک ما تجاوز کرده و ناموس‌مان در خطر است. در این برهه از زمان، حفظ وطن از تحصیل واجب‌تر است.» 

جواد در مناطق عملياتي سَرپل‌ذهاب، حلبچه، شلمچه و هفت‌تپه نيز حضور داشت.

او در سِمَت فرماندهي دسته و آرپي‌جي‌زن، خدمات ارزنده‌اي از خود به يادگار گذاشت.

جواد در طول مدت حضور خود در دوران دفاع مقدس، دو بار در جنوب و غرب كشور مجروح شد.

و سرانجام، جواد در آغازين روز تابستان 1366، در ماووت عراق جامه سرخ شهادت را به تن كرد و به ديدار حق شتافت. سپس، با تشييع اهالي قدردان پلك‌سُفليف در اول مرداد همين سال، در بوستان شهداي اين روستا به خاك آرميد.

مادرش می‌گوید: «در شب جمعه تیر ماه متولد شد و در تیر ماه به شهادت رسید.»  


وصیت نامه

                                              *وصیت نامه شهید جواد نیک پرور*

 

                                                                   بسم الله الرحمن الرحیم

اِنَّ الَذینَ آمَنوا وَ الَذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ اُولئکَ یَرجُونَ رَحمَتُ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ : آنانکه به این اسلام گرویدند و از وطن خود مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند آنان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خداوند بر آنها بخشاینده و مهربان است ( قرآن کریم )

از خدا بخواهید که شما را توفیق شهادت بدهد ، توفیق عزّت بدهد ، شهادت عزّت است (امام خمینی )

شاید وصیت نوشتن برای جوانانی که هنوز عمری و سالی را نگذرانده اند کاری بس سخت باشد با هزاران امید در دل و آرزو در سینه ، تپش قلبشان مالامال از عشق به آینده و حرکت خونشان امید بخش فردایشان بخصوص وصیت نوشتن به معنایی است که انسان خود را در برابر مرگ آماده سازد و مرگ یعنی رها کردن همه آن آرزوها و امیدها ، چه سخت است این لحظه و چه دردناک است این قصه ، هر لحظه باید خود را برای مرگ آماده کنی و مرگ را در برابر دیدگان خویش قرار دهی ، یک طرف لحظه بعد از مرگ را بخاطر می آوری که دیگر یارائی نداری و تنها اعمالت گواه و شهادت کردارت است . چه خوب قبل از اینکه مرگ تو را دریابد و هیچ کاری از او بر نیاید به خویش بازگردد و خود را در ترازوی خویش بسنجی ، و ای بر تو ، وای بر تو که تمام عمرت غرق در گناه و شناور در اشتباه و تمام عمرت پوچی و بیهودگی . به کوله باری که بر خود بسته ای نظر کن و ببین که چه داری برای جواب ؟ هیچ . تمام عمرت غرق در گناه و اشتباه . وقتی به گذشته نه چندان دور نظر می افکنی مانند رها شده ای در ظلمت که در انتظار باریکه نوری است که راه یابد ولی نور از او دریغ است و یا مانند عریانی در لجنزار که دیگر امید نجاتی ندارد . به انتظار مرگ می نشینی تا مرگ تو را دریابد نه نه هرگز بیندیش و ببین چه کاری می کنی ؟ پس آنوقت است که به سجده می افتی و سپاس می گذاری آنکه تو را برای چنین روز ینگهداشته است روزی که در راهش و در خدمت به مردمی که برای او قدم بر می دار ، به میدان بروی ، میدان آزمایش که در یک طرف آن کفر است با تمام امکانات و در طرف دیگر جوانانی سلحشور با ایمانی که برای حق مبارزه    می کنند برای هدفشان و مکتبشان . به خاطر هدفی که تمام انبیاء و ائمه در طول تاریخ برای بپا داشتن آن نهضت کردند و کشتند و کشته شده اند و چه سعادتی ، باز برای چنین سعادتی باید سپاس گذاشت و سجده کرد . ولی من برای  خانواده ام بخصوص برای مکتبم یعنی اسلام چه کار کرده ام که بنویسم . نه برای مادرم فرزندی ایده ال بوده ام و نه برای پدرم فرزندی خوب و نه برای برادرها و خواهران با این حال همه گفتنیها را خودشان می دانند . اما پدر عزیزم و مادر مهربانم می دانم که داغ جوان خیلی سخت است و می دانم که آرزو داشتین روزی مرا در لباس دامادی ببینین اما چه کنم که اسلام در خطر است و اسلام از همه اینها مهمتر است از اول وقتی که قدم به سرزمین کربلا سرزمین خون و شهادت گذاشتم به دبیرستانی وارد شدم که معلم من حسین (ع) و کتابم قرآن است و کسی که می خواهد وارد این دبیرستان شود اول باید خود را بسازد و بعد وارد کربلای حسین (ع) بشود و تولد من زمانی خواهد بود که تیر دشمن به قلب نوشکفته من بخورد و قلبم را پاره پاره کند . و بر روی خاک کربلا به خون آغشته شوم و زمانی جشن عروسی من خواهد بود که در کنار مزارم صدای الله اکبر و خمینی رهبر و یا حسین یا حسین شنیده شود اما پدر عزیزم با آن دستهای پینه بسته ات کار کشاورزی را ادامه بده که هر دانه برنج مانند بمبی است که بر سر آمریکا می ریزد .پس ما برای هدفمان که همان هدف امام حسین (ع) است می جنگیم . بنابراین تفنگم را بیاورید تا سینه دشمن را سوراخ کنم که دیگر تحمل این همه نامردیها را ندارم آخر این است آزادیخواه و حق پرست چه گناهی را مرتکب شد که این چنین نا جوانمردانه   علیه اش بسیج گشته اند . آخر مگر در این دنیا مستقل و مسلمان بودن جرم است که این چنین ملتهای اسلامی را به محاصره اقتصادی و نظامی می کشند . ای مادرم کفنم را بیاور تا بپوشم که خون حضرت علی اکبر و امام حسین (ع) رنگین تر نیست . به جهانخوران شرق و غرب بگوئید اگر خانه و کاشانه ام را به آتش بکشند ، اگر گلوله هایتان قلبم را سوراخ کند آرزوی شنیدن یک مستضعف و زبونی و آرزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد . به آنها بگوئید که اگر پیکرم را زنده زنده پاره کنند اگر پاره های تنم را در آتش بسوزانند اگر خاکسترم را به دریا بریزند از دل امواج خروشان دریا صدایم را خواهید شنید میشنوید که فریاد می زنم اسلام پیروز است کفر و نفاق نابود است . بد نیست در آخر دست دعا بسوی معبودم دراز کنم تا شاید به آرزوی دیرینه ام برسم . خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجودم را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .

خدایا من کوچکم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود راببینم و عظمت و جلال تو را به راستی بنهم و تسبیح کنم . خدایا خوش دارم که گمنام باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم . خدایا روحم از شدت درد می سوزد و قلبم می خروشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد، صیحه می زند دیگر آرزوئی ندارم احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم . خدایا به سوی تو می آیم مرا در جوار رحمت خود سکنی ده . خدایا هنگامیکه با دشمن روبه رو می شوم دنیای فریبکار فریبنده را از دل من بفراموشان و وسوسه های شور انگیز مال دنیا را از لوح ضمیرمن بشوی . خدایا تو شاهد باش که من در این راه کورکورانه قدم برنداشتم و از روزیکه تو را به یگانگی شناختم در قلبم جرقه ای از ایمان پدیدار شد از همه چیز گذشتم و به تو پیوستم باشد که پذیرای جانم فقط تو باشی . در خاتمه چند جمله وصیت دارم که برای شما می نویسم . نخست سخنم با پاسداران کمیته انقلاب اسلامی این مظلومان تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی      می باشد . پاسدارانی که شب و روز در تلاش و کوشش جهت پیشبرد انقلاب اسلامی هستند . برادران عزیزم اگر احیاناً اشتباهی یا تندروئی از من رخ داده است مرا عفو کنید و از شما می خواهم که قاطعانه با گروههای مخالف در هر لباس که هستند بخصوص منافقین که خود را در لباس دین و اسلام ملبس کرده اند . و هر روز ضربه بر پیکر این انقلاب می زنند بایستید و بکشید کفار و منافقین را . برادران عزیزم شما به تهمت و افتراها گوش ندهید و به کار خود مشغول باشید برادران عزیزم می دانم درد شما چیست چون همیشه با شما بودم گاهی از ناحیه دوست هم به شما حمله می شود و مورد شدیدترین حمله قرار می گیرید حتی از کسانیکه انتظار آن را ندارید ولی با این حال دلسرد نباشید که دلسردی مایه شکست است و از شما می خواهم که از خدا طلب مغفرت برایم کنید تا شاید به دعاهای شما خداوند از تقصیراتی که مرتکب شده ام در گذرد و دعا کنید تا بلکه به معبودم برسم و ای ملت حزب الله از شما می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و امام عزیزمان را تنها نگذارید و اما ای برادران همسنگران پایگاهی و اعضای انجمن اسلامی قدرت طلبیها و باند بازیها را کنار بگذارید و پایگاه را مردمی تر کنید آنطور که خدا خواهد کار کنید و با جذب جوانان صادق از انحراف آنها جلوگیری کنید و به تهمت و افتراها گوش ندهید و صحنه را برای فرصت طلبهای چند چهره خالی نکنید که این کار ضربه به انقلاب و اسلام می زند . در خاتمه از پدر و مادرم و از خواهرانم می خواهم که بعد از شهادتم لباس سیاه نپوشند پوشیدن لباس سیاه و حالت گریان به خود گرفتن موجب شادی دشمنان خواهد بود از این رو همیشه شاد باشید و افتخار کنید که چنین فرزندی داشتید و در راه خدا دادید و امانت او را خوب به او تحویل دادید . . ضمناً سلام مرا به خانواده شهدا مخصوصاً خانواده شهید محل مان برسانید و نمازم را اگر حاج آقا مظلوم تشریف دارند ایشان بخوانند و گرنه هر کس که بود اشکال ندارید دیگر عرضی ندارم به امید روزیکه پرچم توحید برفراز کاخهای ظلم وستم به اهتزاز درآید و مستضعفین جهان حاکمان زمین شوند همه را به خدای بزرگ بسپارم و السلام و علی من التبع الهدی

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

                                                                               جواد نیک پرور پاسدار کمیته انقلاب اسلامی آمل      10/2/66

                                                                                                      محل دفن : بغل قبر شهید علیزاده 


وصیت نامه

اسکن وصیتنامه درقسمت تصاویرموجودمی باشد